- پیوسته شدن
- متصل شدن مربوط شدن مقابل گسسته شدن: و زان سوی پیوسته شد ده بده بهرده یکی نامبردار مه. (شا. لغ)، دوام یافتن طول کشیدن: چو رزمش بدین گونه پیوسته شد ز تیر دلیران تنش خسته شد، (شا. لغ)، دایم شدن پیاپی شدن علی الدوام شدن، واصل شدن رسیدن: زهرمرز پیوسته شد باژ و ساو کسی را بنبد با جهاندار تاو. (شا. لغ)، بنظم در آمدن منظوم شدن: حدیث پراکنده بپراکند چو پیوسته شد جان و مغز آکند. (شا. لغ) یا پیوسته شدن جنگ. در گرفتن جنگ آغاز شدن پیکار: جنگی پیوسته شد جنگی سخت بنیرو. یا پیوسته شدن کار. انتظام یافتن آن مستقیم شدن امر: بدانگه که پیوسته شد کارشان بهم در کشیدند بازارشان. (شا. لغ) یاپیوسته شدن مهر (محبت)، بر سر مهر آمدن محبت یافتن: چو مهر جهانجوی پیوسته شد دل مرد آشفته آهسته شد، (شا. لغ) یا پیوسته شدن نامه. رسیدن مکتوب: شدند آن زمین شاه را چاکران چو پیوسته شد نامه مهتران... (شا. لغ)
معنی پیوسته شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیوسته شدن ((~. شُ دَ))
- متصل شدن، مربوط شدن، دوام یافتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مزین شدن بکاستن مقابل آراسته شدن، مزین شدن (مطلقا) زینت یافتن آراسته شدن
متصل شدن: تیر تو پیوسته گشته با کمان و زبیم او جسته جان از شخص اعدای تو چون تیر از کمان، متواتر شدن پیاپی گشتن، واصل شدن رسیدن، یا پیوسته گشتن نامه (مکاتبت)، متواتر شدن نامه پیاپی رسیدن آن: پس از آن میان هر دو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت. و نامه پیوسته گشت میان لیث و موفق
سلسله، متصل کردن
همیشه بودن، دوام، متصل بودن، بیفاصله بودن
دایم آمدن لاینقطع آمدن، سرگرفتن کرده شدن: این کاری بزرگست که می پیوسته آید، یک لخت و بی رخنه آمدن
دو رنگ شدن ابلق گشتن